زیر باران

دلنوشته‌ها، دیدگاه‌ها و اندیشه‌های یک دانشجو

زیر باران

دلنوشته‌ها، دیدگاه‌ها و اندیشه‌های یک دانشجو

افسردگی گرفتم! به دنبال درمان‌ام

با یک سرچ ساده در گوگل می‌توانید علائم افسردگی رو پیدا کنید، البته برای افسردگی 9 نشانه [منبع] ذکر شده و طبق نظر انجمن روانپزشکی آمریکا، اگر 5 مورد از این 9 تا رو حداقل به مدت 2 هفته و هر روز داشته باشی، میتونی به خودت برچسب افسردگی بزنی. من موارد خودم رو با رنگ قرمز مشخص می‌کنم:

  1. وجود غم در بخش عمده روز
  2. کاهش قابل ملاحظه علاقه یا لذت نسبت به همه فعالیت‌ها
  3. تغییر در اشتها و وزن (افزایش یا کاهش آن)
  4. اختلال در خواب (کم‌خوابی یا پرخوابی)
  5. کندی حرکتی یا سراسیمگی و بی‌قراری
  6. فقدان انرژی و خستگی
  7. حس بی‌ارزشی (احساس گناه و خود سرزنشگری)
  8. کاهش توانایی تفکر و تمرکز و بی‌تصمیمی
  9. افکار خودکشی

یعنی دقیقا مدت‌ها هست که تمام 7 مورد بالا رو در افکار و بدن خودم احساس می‌کنم! حالا چی باعث شد که به اینجا برسم عوامل مختلفی داره.

قطعا یکی از این علت‌ها، دوسال خانه نشینی و دانشجویی در دوره Covid-19 بود! تصورش سخته که هم دانشجو باشی و کورس‌ها رو آنلاین پاس کنی، هم در خانه بمانی یعنی مثل بقیه اعضای خانواده که مثلا کارمند و یا هرچیزی هستن، من کاری نداشتم که بیرون برم! تعداد دوستان صمیمی‌ام هم که در شهر خودم تقریبا صفر عدد هستن. پس تمام این مدت دوسال، یعنی از اول 2020 تا الان که اول دسامبر 2021 هست من با اشخاص زیادی معاشرت نداشتم، فقط فضای مجازی، فقط افراد مجازی، فقط خودم بودم و خودم. نه یک یار و همدل داشتم که باهاش درد و دل کنم، به امیدش تلاش کنم و زنده باشم، و نه هیچوقت پدر و مادرم که با من چند دهه اختلاف سنی دارن واسم تکیه گاه روانی خوبی بودن! برعکس این روزها فشار بیشتری از سمت خانواده به من تحمیل شده که چرا زود دفاع نمیکنی؟ چرا نمیری سر کار؟

یکی دیگه از عوامل افسردگی خودم رو شکست مالی سنگینی بود که در سال 2020 تجربه کردم. اصلا حالم بد میشه بهش فکر میکنم و استرس تمام بند بند وجودم رو میگیره، پس زیاد بهش اشاره نمی‌کنم.

یکی دیگه از عواملی که افسرده‌ام کرد، مقایسه با دیگران هست. اینکه 7 سال در دانشگاه درس خوندم، اما واقعا هیچی نشدم! نه از نظر مالی میتونم به دوستان دیپلمه خودم برسم، نه از نظر شادی و نشاط و امید! واقعا چرا بزرگترها به ما توصیه کردن که درس بخونین که یه شخصیت خوبی برای خودتون داشته باشین؟ تهش چی شد؟ جز اینکه به شدت احساس خود کم بینی دارم و عزت نفسم رو از دست دادم؟!

به هرحال، اینجا شده محلی برای آه و ناله من، نشد که یکبار از شادی خودم بنویسم! یادم نمیاد کی آخرین بار از ته دل خندیدم! یادم نمیاد آخرین بار کی دلم قرص بود و استرس نداشتم، تقریبا تمام این استرس ها رو از دوران کارشناسی همراه خودم کشیدم تا اینجا! فقط مطمئنم اگر بقیه عمرم به همین منوال پیش بره و همین حال روحی و روانی خودم رو داشته باشم، شاید عمرم به 40 سال هم نکشه! 

از خدا میخوام کمکم کنه. فقط یک چراغ کوچولو در این دنیای سیاه و تاریک من روشن کنه، مطمئنم با این تلاش و نبوغی که از خودم در تمام این سالها دیدم، خودم ادامه راه رو دنبال میکنم و از این بن‌بست تنگ خودم رو نجات میدم!

ازدواج؟ نه مرسی!

این روزها خیلی داره سخت میگذره. هم بخاطر پایان‌نامه و دانشگاه تحت فشار هستم، چون حوصله انجام دادن و به اتمام رساندنش رو ندارم!هم از طرفی دغدغه ام برای استقلال مالی خیلی زیاد شده و باید تا یکی دو سال آینده خیلی از مشکلات رو حل کنم و کمبود ها رو برطرف کنم، از طرفی دیدن اینکه دوستان قدیمی ام یکی یکی دارن سر و سامان میگیرن و تشکیل زندگی میدم راستش حسودی ام میشه!

فقط چیزی که خیلی عذابم میده این هست که هر چند روز یکبار مامان و بابا میگن که بیا با دختر فلانی ازدواج کن که تو هم سر و سامان بگیری. ولی من به هیچ وجه الان علاقه ای به تشکیل خانواده ندارم! چرا؟

چون به استقلال مالی نرسیده ام! چون قصد دارم مهاجرت کنم! چون هنوز از پس مخارج خودم به تنهایی بر نمیام! چون واقعا کیس مناسبی که در حد خودم و یا حتی از من برتر باشه پیدا نکردم! من دوست ندارم مامان و بابام واسم زن پیدا کنن! من میخوام خودم خانم مورد علاقه ام رو پیدا کنم و باهاش به تفاهم برسم. 

خلاصه اینکه اصلا دوست ندارم این روزها رو، از همه جهت تحت فشارم. بدبختی ایناست که خیلی از روزها رو هم دارم هدر میدم و حوصله انجام هیچ کاری ندارم. در بد بن بستی گیر کردم. این ها رو اینجا می نویسم که بعدا بیام مرور کنم و آه بکشم که جوانی ام چطور گذشت

حال و روز من در فروردین ماه، به چی فکر می کنم؟

فاصله این پست با پست قبلی یکم زیاد شده. میخوام بنویسم که این روزا به چی فکر میکنم؟!

تقریبا 80 درصد از فکرم به بازار فارکس مشغول شده، یادگیری پرایس اکشن رو جدی تر گرفتم و شروع به بک تست گیری کردم. فعلا دوره عرضه و تقاضای سم سیدن رو دیدم و دارم به کمک دوره فارسی آقای جبارپور روی استراتژی معاملاتی ای که ارائه داده تمرین می کنم تا به یک نظم و دیسیپلین مورد نظر خودم در این بازار برسم. چیزی که برای من تا آخر سال میلادی جاری مهم هست موفق شدن به دست یابی به یک استراتژی معاملاتی بهینه و قابل اعتماد و همینطور توانایی تحلیل و معامله گری اسکلپ تا اینکه برای دریافت فاند از شرکت های معتبر اقدام کنم. این فاند ها از 10 هزار تا 200 هزار دلار هستند و هرچقدر حرفه ای تر باشم، میتونم این جسارت رو داشته باشم تا برای مبلغ بیشتری اقدام کنم. وقتی که موفق به اخذ فاند شدم، برای من سود ماهیانه حتی 3 درصد هم کافی هست، البته به صورت مستمر!

این روزا تعدادی کوین هم در بازار کریپتو کارنسی دارم اما زیاد سودی کسب نکردم. سود واقعی رو افرادی بردن که حداقل 8 ماه پیش وارد این مارکت شدن و سرمایه خودشون رو 20x یا حتی بیشتر کردن! من در آخر بازی رسیدم و هرچقدر هم دست و پا بزنم ممکنه بدتر دچار ضرر بشم، بنابراین تعدادی توکن گرفتم و به دید 2 ماه و البته با تنظیم Stop Loss دارم نگهداری میکنم. از بازار کریپتو خوشم نمیاد، از بازاری خوشم میاد که ثبات داشته باشه و عمیق باشه، یا توییت ایلان ماسک 1000 درصد جابجا نشه! تحلیل پذیر باشه! بازار بورس تهران بخاطر حقوقی ها و بازار کریپتو به دلیل وجود نهنگ ها این خصوصیت رو ندارن. اما بازار فارکس انتخاب ایده آل من هستش.

آخرش هم تمام این 6 سال درس خوندن در زمینه مهندسی به درد من نمیخوره و من به یک معامله گر بازارهای مالی تبدیل میشم!

خلق عادت، راهی برای شاد زیستن و حرکت به سمت اهداف

تقریبا دو روز هست که دارم به تمام اهداف روزانه ام بطور کامل عمل می کنم! رمز موفقیت ام رو هم صبح زود بیدار شدن میدونم! و البته در درجه دوم ورزش کردن رو عامل محرک و ایجاد کننده انگیزه برای کار روی اهدافم میدونم.

البته از اشتیاقم برای کار روی سمینار و پایان نامه خیلی کم شده، امروز تقریبا 4 ساعت زمان رو صرف نشستن پشت لپتاپ کردم و هرکاری کردم بیشتر از یک اسلاید نتونستم برای سمینارم آماده کنم! خب البته که انگیزه ام رو از دست میدم! وقتی قرار نیست حقوق و مزایای مناسبی از این شغل داشته باشم میل و رغبتی برای با علاقه انجام دادنش ندارم. پیش خودم فکر میکنم که باید به همون لیسانس اکتفا میکردم، اما وقتی وضع این روزای مملکت رو میبینم به خودم میگم که ارشد خوندن یک پل هست برای مهاجرت! پس مجبورم که این دو سه سال آینده رو هم به امید یک زندگی با کیفیت و خوب تحمل کنم!

از بحث اصلی دور شدم، در کل میخواستم اینجا بنویسم که اگر موفق بشم به مدت 90 روز تمام این عادات روزانه خوبی که برای خودم در حال ساختن هستم، (مثل دویدن، زبان خوندن، کتاب خوندن و گوش دادن به پادکست و فیلم دیدن)، رو حفظ کنم تبدیل به بخشی از زندگی ام میشن و خیلی به حرکت کردن در راستای اهدافم کمک خواهند کرد.

تنها ضعفی که این روزها در خودم میبینم، عدم ارتباط با خالق خودم هست، نماز خوندن یک راه درست باری ایجاد این ارتباط هست که متاسفانه چند سال هست که نتونستم با اشتیاق بهش عمل کنم! همین که این موضوع رو به عنوان ضعف پذیرفتم جای خوشحالی داره. به امید اینکه یک روزی بطور کامل از زندگی و اخلاق و رفتار و کردار خودم راضی باشم.

یک لحظه غافل شدم، یک عمر ضربه خوردم!

سال دوم دبیرستان بود که با یکی از همکلاسی هام، اولین نخ سیگار رو کشیدیم! هم من بار اولم بود هم دوستم. اون لحظات هیچوقت فکر نمیکردم که ممکنه 8 سال گرفتار این کثافت باشم! 8 ساله که آدم نیستم، مثل یک حیوان سرکش هستم که همش از ترس فاش شدن سیگار کشیدن برای مامان و باباش، دزدکی به هر بهونه ای از خونه میزنه بیرون و کلی از خونه دور میشه که بتونه پشت سر هم چند نخ سیگار بکشه و دوباره برگرده خونه!

خفت و خواری از این بدتر؟ خسته شدم. دیگه نمیخوام اینجوری زندگی کنم. میخوام سیگار رو ترک کنم و ورزش کنم، یک آدم سالم و شاد باشم. هرکسی از دور به من نگاه کنه با توجه به تحصیلاتم، اخلاقم و ظاهرم باورش واسش سخته که من 8 سال باشه که سیگاری باشم، چکار کردم من با خودم؟؟! 

دیگه تمومه ماجرا. امشب میخوام با خودم عهد ببندم که دیگه این کار کثیف رو تکرار نکنم. میخوام سال 1400 مبدا تغییرات بزرگ باشه واسه خودم. یکی از این تغییرات همین سیگار نکشیدنه.