زیر باران

دلنوشته‌ها، دیدگاه‌ها و اندیشه‌های یک دانشجو

زیر باران

دلنوشته‌ها، دیدگاه‌ها و اندیشه‌های یک دانشجو

یک لحظه غافل شدم، یک عمر ضربه خوردم!

سال دوم دبیرستان بود که با یکی از همکلاسی هام، اولین نخ سیگار رو کشیدیم! هم من بار اولم بود هم دوستم. اون لحظات هیچوقت فکر نمیکردم که ممکنه 8 سال گرفتار این کثافت باشم! 8 ساله که آدم نیستم، مثل یک حیوان سرکش هستم که همش از ترس فاش شدن سیگار کشیدن برای مامان و باباش، دزدکی به هر بهونه ای از خونه میزنه بیرون و کلی از خونه دور میشه که بتونه پشت سر هم چند نخ سیگار بکشه و دوباره برگرده خونه!

خفت و خواری از این بدتر؟ خسته شدم. دیگه نمیخوام اینجوری زندگی کنم. میخوام سیگار رو ترک کنم و ورزش کنم، یک آدم سالم و شاد باشم. هرکسی از دور به من نگاه کنه با توجه به تحصیلاتم، اخلاقم و ظاهرم باورش واسش سخته که من 8 سال باشه که سیگاری باشم، چکار کردم من با خودم؟؟! 

دیگه تمومه ماجرا. امشب میخوام با خودم عهد ببندم که دیگه این کار کثیف رو تکرار نکنم. میخوام سال 1400 مبدا تغییرات بزرگ باشه واسه خودم. یکی از این تغییرات همین سیگار نکشیدنه.