در این پست دوست دارم افکار مظاهمی که دارم رو بنویسم، آخه فکر میکنم اینجوری ذهنم آزاد میشه!
امروز ظهر با یک روانشناس یک جلسه مشاوره تلفنی داشتم، شرایط رو براش توضیح دادم و از نگرانیهای این روزهای من باخبر شد، تشخیصش این بود که وضعیت من نه نرمال هست و نه وخیم! بلکه کاملا طبیعیه و مربوط به حالت روانیای هست که بخاطر انجام ندادن پایاننامه دارم! به من گفت که سعی کنم هرچه زودتر از شر پایاننامه خلاص بشم، وگرنه این حال بد همچنان با من همراه خواهد بود و ممکنه به کل زندگیام سرایت کنه و شرایطم رو وخیم کنه!
خوب پیش نرفتن پایاننامه باعث شده من این حال بدی که ازش پیدا میکنم رو به سایر ابعاد زندگیام پیوند بزنم وباعث بشه که:
حالا جدای از اینها، میخوام یک نگاه از بالا به خودم و زندگیام داشته باشم و یک Flash Back بزنم به دستاوردهام و اینکه واقعا کی هستم و در کجای این تایملاین 80 ساله قرار دارم؟!
با اینکه 24 سالم هست، لیسانس مهندسی دارم و الان دانشجوی سال آخر یکی از برترین دانشگاههای تهران در مقطع کارشناسی ارشد هستم. با اینکه مدرکم اهمیتی برام نداره و قرار نیست که با این مدرک کار کنم و پول دربیارم، اما ایمان دارم که قطعا یک روزی از این 7 سال تحصیل استفاده میکنم و Reward مناسب رو بدست میارم. از طرفی، قابلیت این رو دارم که با کمی تلاش در مقطع دکتری اپلای کنم و برای زندگی و تحصیل به جایی مهاجرت کنم که شاید هرکسی توانایی انجام دادنش رو نداشته باشه. اگر 80 سال عمر مفید داشته باشم، تا الان 30 درصد از طول عمرم رو زندگی کردم، با اینکه زیاد زندگی با رفاه و آزادی ای نداشتم، اما باز هم راضی هستم. باید روی 70 درصد باقیمانده تمرکز کنم.
در یکی دو سال آینده، احتمالا زمینهی آشنایی با همسر آیندهام رو پیدا میکنم و برای ازدواج اقدام میکنم، باید خیلی مراقب باشم که فردی رو انتخاب کنم که علاوه بر اینکه همسری مهربون و زیبا باشه، در مسیر این 70 درصد باقیمانده زندگی برای من همراه خیلی خوبی هم باشه! دوست ندارم زیاد به خانوادهاش وابسته باشه! شاید من تصمیم داشتم برای 10 سال به کشوری مهاجرت کنم که امکان برگشت نباشه، همسرم باید این شرایط رو قبول کنه و امیدوارم همه این موارد رو در زمان آشنایی به وضوح واسش بتونم توضیح بدم. خلاء تنهایی من با انتخاب همسرم پر میشه. تا یکی دو سال دیگه من نهایتا 26 ساله هستم و زیاد برای متاهل شدن دیر هم نیست!
بنابراین باید در این فرصت 2 ساله تلاشم رو 3 برابر حالت فعلی بکنم و موارد زیر رو رفع کنم:
موارد فوق اهداف 2 ساله من هستن و کاملا در دسترس! برای رسیدن به تک تک این اهداف برنامه ریزی کردهام و گوی و میدان آماده است، فقط باید همت کنم و روزی 10 ساعت کار مفید و عمیق انجام بدم. وقتش رسیده خودم و توانایی هام رو به خانواده اثبات کنم.
احتمالا سر و ته این پست معلوم نیست و قبول دارم که کمی پراکنده نوشتم، اما همین نوشتن بهم کمک میکنه تا ذهنم رو کنترل کنم. در پستهای بعدی سعی میکنم شرایط رو در مسیر رسیدن به اهداف بیشتر شرح بدم و اعلام وضعیت کنم.
قرار بود از اول امسال یعنی 1400، مرتبا اینجا رو آپدیت کنم اما نشد!
امروز تصمیم گرفتم دوباره فعال بشم و حداقل هر هفته یک پست ارسال کنم که شرح حالم رو داخلش گفته باشم و ثبت بشه برای اینکه بعدا مرور کنم.
سمینار ارشد رو بعد از 3 ماه تعویق، بلاخره آماده کردم و با موفقیت ارائه دادم. همین باعث شد حس خوبی پیدا کنم و دوباره انگیزه بشه برای ادامه کار. الان دیگه با تمام قوا مشغول انجام امورات پایان نامه هستم و سعی میکنم تا آخر تابستان کل کارهای مربوط به مدلسازی رو به سرانجام برسونم.
تنها مشکلی که در این مرحله از زندگی دارم، اقساط وامی هست که گرفتم و هیچ کاری هم با مبلغش انجام ندادم و دارم قسط رو از مبلغ اصلی پرداخت می کنم. باید دست به کار بشم و Trading رو جدی بگیرم، چه Forex و چه Crypto Futures. با یک شیب ملایم کم کم پیشرفت کنم و این مشکلات رو هم از مسیر خودم حذف کنم.
چیزی که قطعی هست اینه که من محکوم به پیروزی ام! و آخر امسال اتفاقات بسیار خوبی می افته. قدم به قدم با اهدافم حرکت میکنم و اینجا هم درمورد اتفاقات مسیر مینویسم.
تقریبا دو روز هست که دارم به تمام اهداف روزانه ام بطور کامل عمل می کنم! رمز موفقیت ام رو هم صبح زود بیدار شدن میدونم! و البته در درجه دوم ورزش کردن رو عامل محرک و ایجاد کننده انگیزه برای کار روی اهدافم میدونم.
البته از اشتیاقم برای کار روی سمینار و پایان نامه خیلی کم شده، امروز تقریبا 4 ساعت زمان رو صرف نشستن پشت لپتاپ کردم و هرکاری کردم بیشتر از یک اسلاید نتونستم برای سمینارم آماده کنم! خب البته که انگیزه ام رو از دست میدم! وقتی قرار نیست حقوق و مزایای مناسبی از این شغل داشته باشم میل و رغبتی برای با علاقه انجام دادنش ندارم. پیش خودم فکر میکنم که باید به همون لیسانس اکتفا میکردم، اما وقتی وضع این روزای مملکت رو میبینم به خودم میگم که ارشد خوندن یک پل هست برای مهاجرت! پس مجبورم که این دو سه سال آینده رو هم به امید یک زندگی با کیفیت و خوب تحمل کنم!
از بحث اصلی دور شدم، در کل میخواستم اینجا بنویسم که اگر موفق بشم به مدت 90 روز تمام این عادات روزانه خوبی که برای خودم در حال ساختن هستم، (مثل دویدن، زبان خوندن، کتاب خوندن و گوش دادن به پادکست و فیلم دیدن)، رو حفظ کنم تبدیل به بخشی از زندگی ام میشن و خیلی به حرکت کردن در راستای اهدافم کمک خواهند کرد.
تنها ضعفی که این روزها در خودم میبینم، عدم ارتباط با خالق خودم هست، نماز خوندن یک راه درست باری ایجاد این ارتباط هست که متاسفانه چند سال هست که نتونستم با اشتیاق بهش عمل کنم! همین که این موضوع رو به عنوان ضعف پذیرفتم جای خوشحالی داره. به امید اینکه یک روزی بطور کامل از زندگی و اخلاق و رفتار و کردار خودم راضی باشم.